سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانش، زینت توانگران و توانگری مستمندان است . [امام علی علیه السلام]

 
همراه زندگی

i از من دلگیر است؟ یا مرا بخشید؟

چهارشنبه 85/1/2 ساعت 6:46 عصر

 

مراسمی بود و او مدیر آن مراسم یا شاید سخنران بود

از دور نگاهش می کردم

می دانستم که شهید شده است

رفتم نزدیکتر

نگاهم کرد و چیزی نگفت

انتظار داشتم مرا بشناسد

گویا نمی دانست من کی هستم !

جلوتر رفتم دستم را دراز کردم با من دست داد

ولی من بیشتر از این می خواستم

جلوتر رفتم دستهایم توی دستهایش بود

همانطور زانو زدم

حالا دستهایش جلو صورتم بودند

دستهایش را بوسیدم

صورتم را روی دستهایش گذاشتم

بغلش کردم

دستش را روی سرم گذاشت

دیگر نتوانستم

بغضم شکست

با صدای بلند گریه کردم

به صدای گریه ام از خواب بیدار شدم

می دانی که چه کسی را می گویم

احساس می کنم از من راضی نبود

چرا بغلم نکرد؟

چرا به رویم نخندید ؟

خیلی جدی بود

دیدارمان مثل یک آشتی کنان بود

انگار کوچکتری کار بدی کرده باشد

و بعد برای عذر خواهی بیاید

فقط وقتی گریه کردم احساس کردم

دستش را روی سرم کشید

گریه ام چنان شدید بود که از خواب پریدم

و نشد بپرسم

که آیا مرا هم دوست دارد

اگر دوستم نداشته باشد چی؟

تو بگو

بگو چکار کنم

که دفعه بعد به رویم لبخند بزند

و برایش غریبه نباشم

 


نوشته شده توسط: همراه زندگی

نوشته های دیگران ()


i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 بالاخره پیداش کردم
کوثر 1
کوثر
روز بانو
پسر عموی مظلوم
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
12195

:: بازدیدهای امروز::
1


:: بازدیدهای دیروز::
10


:: درباره خودم ::

همراه زندگی

:: لینک به وبلاگ ::

همراه زندگی

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

قصه عشق

:: آرشیو ::

خانواده

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::