سلام
اين شعر رو يكي از دوستام برام فرستاده. من هم براي شما!
اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشممدتي هست که هر شب، به تو مي انديشمشبحي چند شب است ، آفت جانم شده استاول اسم کسي ورد زبانم شده استدر من انگار کسي در پي انکار من استيک نفر مثل خودم عاشق ديدار من استيک نفر ساده، چنان ساده که از ساده گي اشمي توان يک شبه پي برد به دلدادگي اش يک نفر سبز، چنان سبز که از سرسبزي اشمي توان پل زد از احساس خدا تا دل خويشآي يکرنگ تر از آينه يک لحظه بايستراستي اين شبحه، هر شبه تصوير تو نيستاگر اين حادثه ي هر شبه تصوير تو نيست؟پس چرا رنگ تو و آينه ،اين قدر يکي ست؟حتم دارم که تويي آن شبح آينه پوشعاشقي جرم قشنگي ست به انکار مکوش