سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ و گفته‏اند چون از صفّین به کوفه بازگشت به شبامیان گذشت و آواز گریه زنان را بر کشتگان صفین شنود . حرب پسر شرحبیل شبامى که از مهتران مردم خود بود به سوى حضرتش آمد . امام فرمود : ] چنانکه مى‏شنوم زنان شما بر شما دست یافته‏اند چرا آنان را از افغان باز نمى‏دارید ؟ [ حرب پیاده به راه افتاد و امام سواره بود ، او را فرمود : ] بازگرد که پیاده رفتن چون تویى با چون من موجب فریفته شدن والى است و خوارى مؤمن . [نهج البلاغه]

 
همراه زندگی

i بالاخره پیداش کردم

چهارشنبه 91/6/8 ساعت 1:5 صبح

 

با اصرار عزیزم کلی گشتم تا اینجا را پیدا کردم

شکر خدا


نوشته شده توسط: همراه زندگی

نوشته های دیگران ()

i کوثر 1

سه شنبه 87/4/4 ساعت 9:2 عصر

 

 

سلام محبوبه ام

ریحانه ام

فقط 11 ساعت دوری از تو دارد مجنونم می کند!!

اکسیژن وجود من توئی

زندگی من با تو دوام دارد

رگ های کرونر قلبم را نام تو تغذیه می کند

اگر گلبول هایم را زیر میکروسکوپ بگذارند .... نام تو را روی آن ها می بینند

بیست سال است هر وقت گفته ام :

بسم الله الرحمن الرحیم

انا اعطیناک الکوثر

...

نتوانسته ام ادامه دهم و الم خواسته است همانجا قنوت بگیرم

و بگیرم فدایت شوم خدای من ممنونتم

 

هنوز کوتاهترین سوره قران را نخوانده مجنون می شوم

شیدا می شوم

 

ای ی ی ی اهالی به دادم برسید

برایم کلمه بیاورید

اینجا یک نفر دارد از بی واژگی دق می کند

دارد منفجر می شود

کاش می شد فرهنگستان واژه های عاشقانه جدیدی بیافریند

 

تا بتوان عشق را جدید و هزار باره سرود

 

نمی دانم

 

نمی دانم

 

ای کاش میشد برای عشق هم مثل – گفتمان و رویکرد و راهبرد- وازه هاغی جدید ساخت

 

چگونه بسرایم؟!!

چگونه ؟؟

یادم باشد این دفعه از اینترنت هزار نامه عاشقانه دانلود کنم

 

تا شاید بتوانم آنچه در خونم جاری است را روی کاغذ بیاورم

 

 

هنوز 24 ساعت نشده است و من این همه دلتنگ تو ام... مشتاق تو ام

 

وقتی پشت سری ام به دوستش گفت که ساعت 2 صبح می رسیم

 

خیلی خوشحال شدم

 

یعنی می شود؟

 

.

.

.

وقتی نماز میخوانی می خواهم تا همیشه زمان نگاهت کنم

 

در سیل نمازت غرق می شوم...

 

نکند دارم هذیان می گویم؟

 

تب که ندارم؟

 

از سر بی واژگی است

 

به هر کلمه ای پناه می برم

 

تا شاید کمی از عطش دیدار را فرو نشانم

 

... ولی نه نمی شود .... نمی شود

 

آییییی مردم ! کسی هست به دادم برسد؟!!

 

کسی هست که کلمه ای یادم بدهد؟

 

حتی حاضرم از سزار نامرد هم یاد بگیرم .. آخر او اتساد حرف است ... شاید یادم داد!!

 

شاید

 

ریحانه ام !    مستانه ام !        ... شکوفه ام!

 

مگر خودت به دادم برسی

 

مگر خودت در چشمانم بخوانی

 

آه که چقدر دوست دارم در برابرت زانو بزنم .... دستهایت را در دستهایم بگیرم .. و ببوسم

 

بعد هر دو دستت را روی گوشهایم بگذاری ... تا آرام بگیرم

 

پارسال که چند روزی را نبودی،  تا چادر نمازت را روی صورتم نمی کشیدم خوابم نمی برد

 

میدانی عزیز دلم ؟  که محبتت در این 20 سال در این وجود کم طاقت چند برابر شده است؟!

 

ای کاش ریاضی دان ها می توانستند آن را محاسبه کنند

 

میدانی؟  هیچ وقت برایم تکراری نشده ای؟؟

 

هر بار که می بینمت .. گویا مدت هاست ندیده ام ات

غم و غصه ها و خستگی هایم را فراموش می کنم

دور از تو هیچ جا دوام نمی اورم

 

تهران کلی کار داشتم...می خواستم بمانم شهریار را ببینم

دنبال پایان نامه بچه ها بروم

کتابخانه تربیت مدرس بروم .. مدت هاست چند کتاب لازم دارم که فقط آنجا دارند

حاجی را مهدی را مدت هاست ندیده ام

دلم برای دیدن سید محسن لک زده است

مدت هاست منتظرم دوستانی را در تهران ببینم و چند ساعت یکسره با هم حرف بزنیم

حرفهای انباشته شده سال ها را

ولی ...


نوشته شده توسط: همراه زندگی

نوشته های دیگران ()

i کوثر

سه شنبه 87/4/4 ساعت 9:2 عصر

 

همه این ها را الان یادم افتاده – توی اتوبوس –

مدارک را که به سفارت دادم ... بی صبرانه خودم را به ترمینال رساندم

و از اولین تعاونی برای اولین اتوبوس بلیط گرفتم

چقدر خوب بود یه ربع دیگه اتوبوس راه می افتاد

از فرصت استفاده می کنم و زنگی میزنم

 

آه آه صدایت بی تاب ترم می کند

خدای مهربانم !  من چگونه خواهم مرد؟

عزیز دلم بهشت را هم اگر بی تو بدند نمی خواهم

..

هوا حسابی تاریک شده دیگر نمی بینم روی کاغذ چه می نویسم

چراغهای بالای سرم هم خراب است روشن نمی شود

 

ولی اخر حرف های من تمام نشده است

...

برای شام نگه می دارند

 

نمازم را می خوانم وگوشه ای پیدا می کنم و می نویسم

 

چقدر این بیقراری و پریشانی را دوست دارم

تا خود صبح با تو حرف خواهم زد

با این که در این چند ساعت گذشته چشمانم بسته بوده ولی لحظه ای خوابم نبرده است

 

درهای اتوبوس را چه زود باز کردند

ولی من هنوز دارم می نویسم

معده ام از گرسنگی مچاله شده است و به ستون فقراتم چسبیده

 

عین آن روزه های بی سحری ام تنگ غروب و اذان

 

خب داشتم از سوره کوثر می گفتم که اینجا رسیدم

 

هر وقت می خوانمش حواسم پرت می شود

می گویم : هر شاید هر کسی را کوثری باشد!

کوثر رسول خدا، زهرای اش بود ... و کوثر من توی

-در مثل که مناقشه نیست؟-

اصلا وقتی کوثر میخوانم دیگر نمی توانم در قنوت دعا کنم و چیز دیگری از خدا بخواهم

 

می گویم ناشکری و زیاده خواهی است

 

وقتی خدا تو را به من داده ....  دیگر چه نداده که از او بخواهم؟!!

هان؟!؟

 

به فصل لربک و انحر که می رسم

 

دوست دارم خودم قربانی ات باشم ... خودم فدایت شوم ... همه وجودم را نثارت کنم

 

گرچه همه وجودم هزاران بار فدای تو شده

این جسم اوراقی را فقط تو سر پا نگه داشته ای تا باز هزاران بار فدایت شود

 

قبل تر ها وقتی از شدت سردرد نزدیک به موت بودم و اورژانسی می شدم

با تزریق یک آمپول دی پیرون زنده می شدم... شاید حتی 5 دقیقه هم طول نمی کشید

 

الان مدت هاست که دی پیرون من تویی

قوی ترین مسکن همه دردهایم تویی

 

راستی یادت می آید مدت هاست دیگر نیازی به مسکن ندارم؟!!

مسکن در خوبنم جاری است

آخ که چقدر معتاد تو هستم!!!

 

می بینی از شدت پریشانی پرت و پلا می گویم

آخر کم آورده ام

 

واژه کم آورده ام

 

میدانی؟ مجبورم

 

چراغها را خاموش کردند تا مردم بخوابند

موبایلم به دادم رسید و بقیه حرفهایم را ضبط کردم

بعدا می نویسم آن ها را

 

 

 


نوشته شده توسط: همراه زندگی

نوشته های دیگران ()

i روز بانو

سه شنبه 87/4/4 ساعت 7:58 عصر

 

سلام

چقدر اینجا راحتم

توی اتوبوس چیزهایی نوشتم که به زودی میذارمش اینجا


نوشته شده توسط: همراه زندگی

نوشته های دیگران ()

i پسر عموی مظلوم

یکشنبه 86/3/27 ساعت 7:16 عصر

 

سلام مولای من

مولای تنهایم

مولایم بدون همراه ات چه می کنی

خدایا ! تصور اش عذاب آور و خرد کننده است

مولای من ! از شما یاد گرفته ام مراقب اش هستم

ظرف ها را وقتی که بعد از شام سریال نگاه می کند دزدکی می شویم تا صدایشان را نشنود

ولی دست و پا چلفتی هستم

دست چپم خوب ظرف ها را نگه نمیدارد

همین دیروز یه بشقاب انداختم شکست

می آید و نمی گذارد

جمعه صبح تا ظهر همه جای خانه را جارو برقی کشیدم

سر ظهر این ووروجک ها را بردم حمام کردم

جای زخم های آبله مرغان رو تنشان زیر دستم گیر می کرد و دلم می سوخت

بعد از ظهر هم بردمشان پارک

آقای من چه شب سختی خواهید داشت

چه شب سختی

کمی که بی حال یا ناراحت است

اصلا دست و دلم به هیچ کار نمی رود

....

................

....................

به فدای مظلومیت علی


نوشته شده توسط: همراه زندگی

نوشته های دیگران ()

   1   2   3      >

i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 بالاخره پیداش کردم
کوثر 1
کوثر
روز بانو
پسر عموی مظلوم
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
12148

:: بازدیدهای امروز::
2


:: بازدیدهای دیروز::
0


:: درباره خودم ::

همراه زندگی

:: لینک به وبلاگ ::

همراه زندگی

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

قصه عشق

:: آرشیو ::

خانواده

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::